Monday, December 20, 2004

از ۲۲ مرداد ! شب تولد x ... تا ۳۰ آذر ! آخرين شب پاييزی سال ۸۳ ! چقدر سال نفرت آوری  اصلا دوستت نداشتم ! گمانم بر اين بود روزی که امسال همه چيز به پايان ميرسد! امسال روزی خواهد داشت که ميگويم "خوبه خوبم! از اين بهتر نميشوم!!" اما هرگز ......

دوستت ندارم! پاييزی بی همه چيز بودی! فقط خاطره ای خوش در روزهای ابتدای مهرت!! کمی مهر ورزيدی!! البته همان از سر من خيلی زياد بود!!!! خيلی ..   اما باقی بی حاصل ...

آيا وبلاگت خودتي؟!!

آيا وبلاگت خودت هستي؟!!!

منظورم همونيه که فکر ميکنی! آيا اين خودتي؟!

آيا اين ها همانيست که من هستم؟!! آيا من اينم؟! آيا من در نوشته هايم هستم؟! من اينم که تو ميخواني؟! گمانت بر چيست رهگذر؟!

مرا در چه ميبيني؟! در نوشته هايم!!؟؟ که گاهی دستی بر صورتشان می کشم؟! مرا در جملاتم ميبيني؟! در شرمم؟! در اينکه نميتوانم بگويم .....؟! در اينکه در برابرت پوچ می شوم؟! مرا چه ميبينی رهگذر؟! در صور در هم پيچيدۀ نامشهود؟! يا در نگاهی که گهگاه ...

دهانت را ميبويند !! ...

من هيچ نيستم   مرا کس نميشناسد! نه حتی من! نه حتی تو! تو که ميبينی! نه حتی او! ؛ او که ميفهمد! نه حتی او! ؛ او که منتظر است!    تنها يگانه ميداند  تنها ..

مدت مديديست در تکاپوی اينم:

"خوبه خوبم! از اين بهتر نميشوم!"

خوش به حالت! تو که خوبی! دوست دارم مثل تو باشم!! دوست دارم در درياچه ات شنا کنم  ميدانم گمان ميبری عميق نيست اما ... خبر نداری!! عمق اين درياچه فزون تر از کوه فرهاد است!! ماهی هايی دارد به زيبايی مهر! مرواريدی به ارزش دوستی و ...

دوست دارم خوب باشم ..