Thursday, January 12, 2006

کمی کمتر از هميشه ...

چند روزيست يادی دارم   از خاطراتی  نه چندان دور چندان و نه ...  يادم از يادمانان ماندگار می آيد .. از عبور درد   از تلاطم زندگی در پس مهر ورزی در خفا ...  از رشک به همشاگردی ... در پی استاد     از اولين روزهای شعر   از نگاه های دزدکانه    از تلالوء صوت در حنجره ی فرياد!   از در پی اش بودن ...  بودن و بودن !    از بی خبری های اتفاقی  و از خبر دار شدن اتفاقی تر    از ....
مرا ببخش گر آنی نبودم که ميپنداشتی ...   مرا ببخش که میدانم چه ميگويی    ای کاش ارزشش را داشتم    ای کاش ميدانستی کيستم     و چيستم!  ای که گمان ميکردم تمام شده ای    اما هميشه بودی   هميشه ... همه ميدانستد تو برايم چندانی و چونی ...  ولی نميدانستند چنانی!!! که خود هم نميدانستم ...   نبودنت برايم خاطره بود
ای خاطره انگيز ترين رويای دوباره    مرا ببخش!

Tuesday, January 10, 2006

همینه دیگه

گاهی بايد ياد بگيريم از عقلمون خوب استفاده کنيم!! بعضی مواقع با کوچکترين حرکتی ميشه بهترين استفاده رو کرد ... منتها ما ايراني ها معمولا به جای استفاده از عقلمون فقط بلديم هر چه فرياد داريم بر سر شيطان بزرگ بکشيم.
. سر خط