Wednesday, June 23, 2010

حق ، داشتن یا نداشتن؟

برای  درک متقابل همیشه نگاه هایی متفاوت تر از همه ی انسان ها وجود داره. اما برای نگاه متفاوت همیشه درکی متفاوت تر از همه ی دیدگاه های انسانی وجود داره
به همین دلیل همیشه برامون سخته که هم نگاهمون رو عوض کنیم هم درک کنیم، معمولا یا فقط با همون نگاه سعی میکنیم اتفاقی رو در طرف مقابل درک کنیم یا معمولا بدون اینکه مساله ای رو درک کنیم فقط سعی میکنیم نگاهمون رو بهش عوض کنیم، و یا اینکه اصلا بهش نگاه نکنیم
اما مساله ای عمیق مثل احساسات انسانی، مساله ایست کاملا متفاوت از فرد به فرد، اما با درصدی میزان تشابه، آن هم در موارد خاص. به همین میزان تشابه، جامعه دست به تشکیل گروه افراد با احساساتی با تشابه بالای درصدی خاص میزند. لذا بدین منوال بسته به میزان نسبی تراکم جمعیت این گروه ها ، اقلیت ها و اکثریت ها بوجود می آیند. سوال اینجاست که منطور از جامعه کیست؟ جواب: خود افراد داخل گروه های هم دسته
حال با توجه به پراکندگی احساسی بین افراد جامعه، اقلیت بودن و یا اکثریت بودن نسبی در افراد، و عدم وجود هماهنگی میان نگاه انسان ها و درک متقابل، آیا میتوان انتنطار داشت گروهی اقلیت در جامعه ای که اکثریت آن را افرادی با احساساتی مخالف در بر گرفته اند بتواند از حقوق خود دفاع کند؟
باعث بسی خستگیست

Tuesday, June 22, 2010

بازسازي ساختار ازدواج


بازسازي ساختار ازدواج از دیدگاه اوشو

ازدواج بايد در مرتبه دوم باشد، پديده ي اوليه بايد عشق باشد؛ آنوقت مي توانيد باهم باشيد. اين باهم بودن، بايد يك دوستي و يك مسئوليت باشد. وقتي كه دو نفر عاشق يكديگرباشند، مسئول هستند، از يكديگر مراقبت مي كنند. براي ايجاد چنين مسئوليت ومراقبتي به هيچ قانوني نياز نيست؛ هيچ قانوني قادر به ايجاد آن نيست.

در بالاترين حدّ، قانون مي تواند ساختاري تشريفاتي بر شماتحميل كند كه عشق و دوستي شما را نابود خواهد كرد.

درعين حال، چون بايد در يك جامعه زندگي كنيد، مي توانيد ازدواج كنيد، ولي ازدواج بايد در مرتبه دوم بماند. ازدواج بايد فقط به اين دليل باشد كه شما يكديگر را دوست داريد؛ ازدواج بايد حاصل عشق شما باشد، نه برعكس. در گذشته چنين بوده كه اول ازدواج مي كردند و سپس مي توانستند همديگر را دوست داشته باشند.

اين غيرممكن است: كسي نمي تواند عشق را اداره كند، هيچكس قدرت ندارد كه عشق را خلق كند. عشق وقتي روي مي دهدكه اتفاق افتاده باشد.

مي تواني دو نفر را كنار همديگر قرار دهي. و اين كاري است كه در طول قرون انجام شده است. اين دو نفر را به ازدواج هم مي آوريد. و وقتيكه دو نفر باهم باشند، شروع مي كنند به دوست داشتن همديگر. درست مانند خواهران كه برادرانشان رادوست دارند و برادراني كه خواهرشان را دوست دارند. اين يك ترتيبات تحميلي است. و وقتيكه دو نفر باهم هستند، نوعي ازخوش آمدن و دوست داشتن پديد مي آيد و اين دو نفر به هم متكّي مي شوند و از همديگر استفاده مي كنند.

ولي عشق؟! اين رابطه اي كاملاً متفاوت است. اگر ازدواج اول بيايد، تقريباً غيرممكن است كه عشق هرگز بتواند رخ دهد.
درواقع، ازدواج را براي ممانعت از عشق ابداع كرده اند، زيرا عشق خطرناك است.

عشق تو را به چنان اوج هايي از خوشي وسرور و شعف و شعر مي برد كه براي جامعه خطرناك است تا به مردم اجازه دهد تا چنان بلندايي بالا بروند و چيزها را از آن ژرفاها و از آن بلندي ها ببينند. زيرا اگر فردي عشق را بشناسد، ديگر چيزهاي ديگر هرگز او را ارضاء نخواهند كرد. آنوقت ديگر نمي تواني او را با يك حساب بانكي درشت راضي نگه داري، نه. حساب بانكي درشت كمكي نخواهد كرد، اينك او چيزي درمورد ثروت واقعي مي داند.

اگر انساني عشق را شناخته و آن بلندي هاي شعف انگيز را تجربه كرده باشد، قادر نخواهي بود كه او را جذب بازي هاي سياسي كني. چه اهميتي دارد؟! قادر نيستي او را به كارهاي زشت غيرانساني وادار كني. او ترجيح مي دهد كه انساني فقير باقي بماند، ولي عشقش جاري باشد. زماني كه عشق را بكشي ــ و ازدواج تلاشي است براي كشتن عشق ــ وقتي كه عشق را بكشي،آنگاه آن انرژي فرد كه ديگر در عشق مصرف نميشود، در دسترس جامعه است تا از آن بهره كشي شود.

مي تواني از او يك سرباز بسازي، او سربازي خطرناك خواهد بود. او آماده است تا بكشد ــ هربهانه اي كافي است كه او براي كشتن يا كشته شدن آماده شود. او لبريز از ناكامي ها و خشم هاست: مي تواني او را به هرجهتِ جاه طلبانه اي سوق بدهي.
او يك سياست كار خواهد شد....

كساني هستند كه عشق را نشناخته اند. عشقي كه ناكام مانده باشد، به طمعي عظيم تبديل مي شود: عشقِ ناكام مانده به خشونتي عظيم تبديل مي شود و تو را وارد نياي جاه طلبي ها مي كند. عشقِ ناكام مانده، بسيار ويرانگر است.
ولي جامعه به افراد ويرانگر نياز دارد. به ارتش هاي بزرگ نياز دارد؛ به ارتش هايي از سياست بازها نياز دارد، به لشگرهايي ازمنشي ها، كارمندان دفتري و غيره نياز دارد. جامعه به افرادي نياز دارد كه بتوانند هركاري را انجام دهند. زيرا آنان در زندگي،هيچ چيز والا را نشناخته اند. آنان هرگز لحظاتي شاعرانه را در زندگي لمس نكرده اند؛ آنان مي توانند تمام عمر به شمارش پول ادامه بدهند و فكر كنند كه همه ي زندگي همين است.

عشق خطرناك است.

من مايلم كه عشق در دسترس همه قرار داشته باشد. و اگر ازدواجي صورت مي گيرد، بايد محصولي جانبي از عشق باشد و بايددر مرتبه دوم قرار بگيرد.

اگر روزي عشق از بين رفت، براي ازبين بردن ازدواج هيچ مانعي نبايد وجود داشته باشد. اگر دو نفر بخواهند ازدواج كنند، هردوبايد باهم توافق داشته باشند. ولي براي طلاق گرفتن، حتي اگر يك نفر بخواهد طلاق بگيرد، همين بايد كافي باشد. براي طلاق نبايد به توافق دو نفر نياز باشد. هم اكنون، براي ازدواج هيچ مانعي وجود ندارد. هر دو احمقي مي توانند به اداره ثبت بروند وازدواج كنند! ولي براي طلاق هزار و يك مانع وجود دارد.

اين رويكردي بسيار جنون آميز است.

به نظر من، وقتي دو نفر بخواهند ازدواج كنند، انواع موانع بايد ايجاد شود: بايد به آنان گفته شود: ”دوسال صبر كنيد. دوسال باهم زندگي كنيد و پس از دو سال، اگر بازهم مايل به ازدواج باهم بوديد، برگرديد.“
مردم بايد مجاز باشند باهم زندگي كنند تا بتوانند خودشان را بشناسند و ببينند كه آيا باهم جور هستند يا نه؟ آيا مي توانند در زندگي باهم يك هماهنگي ايجاد كنند يا نه؟

ولي هركسي مي تواند به دفتر ثبت ازدواج برود و ازدواج كند و هيچكس برايشان مانعي ايجاد نمي كند. اين مسخره است. ووقتي بخواهي كه جدا شوي، آنوقت تمام دادگاه ها و قانون و پليس و همه هستند تا مانع تو شوند! جامعه با ازدواج موافق است و باطلاق مخالف.

من نه با ازدواج موافق هستم و نه با طلاق. به نظر من، بين مردم فقط بايد يك رابطه دوستانه، يك مسئوليت و يك حمايت وجودداشته باشد. و اگر آن روز دور است، تا آن زمان نبايد اجازه داد كه ازدواج امري آسان باشد. مردم بايد فرصت بيابند تا يكديگررا آزمايش كنند، در انواع موقعيت ها با هم زندگي كنند. ازدواج، فقط به دلايل احساسات شاعرانه و عشق در نگاه اول، نبايد مجازباشد.

بگذار اوضاع خنك شود، بگذار اوضاع معمولي شود، بگذار تا ببينند چگونه با زندگي معمولي و مشكلات روزمرّه كنار مي آيند و تنهادر آن صورت بايد مجاز باشند كه با هم ازدواج كنند


بازسازي ساختار ازدواج از دیدگاه من

من فکر میکنم هنگام طلاق هر یک از طرفین قصد طلاق داشته باشد میتوانند جدا شوند چرا که هر دو زمانی خواستار این ازدواج بوده اند. به همین خاطر هم هر دو نفری که با هم بودند هر موقع یکی ازآنها خواست که با هم ازدواج کنند باید همه دست به دست هم بدهند تا آن دو باهم ازدواج کنند، چرا که هر دو آنها زمانی خواستار این ازدواج نبوده اند ولی حالا شرایط متحول شده و خد اقل یکی از این دو در این رابطه دچار جهش شده؛ حال جهش رو به بالا یا رو به پایین.

Wednesday, June 16, 2010

فاصله


نه و نه دقیقه را دوست ندارم

چرا که میان دو هم نوع

فاصله ای به بزرگی هیچ ایجاد میکنند