بیا با من، بیا با من به دسترسِ بی همتای خود بودن
بیا ز بیگانگی ها بیگانه شو، و ز هم، تا به هم، دست رسان
بیا به قلمرو تنهایی های داغ خورده
بیا به دورترین نقطه ی نزدیک
بیا، به کُندی زندگی
بباز هر چه داری، و داشتی، در توهّمِ بودن
ببین چگونه زمانت باز نخواهد گشت
ببین چطور زخم خورده اند به قائده ی یک ملت، هم سانانت
بیا و نبین آنچه باز می داردت
که زمان، زمان است
اما آنچه متفاوت کرده است، مالکیت است
گاه در دستان من کُند می شود،
گاه در آسیاب زندگی، تند
گاه محو می شود
بیا و بایست،
بازگرد،
باز بنگر،
از پیش به پَسَت
و دریاب خود را
شاید اینگونه نبود آنچه آرزو کردی،
شاید زندگی وزنی نداشت بر شانه هایت
شاید ردیف نبود، ولی قافیه داشت
شاید آهسته تر
از یک جنس اما،
شاید نوعی دیگر.